خورشید منتظر

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

مناجات امام حسین (علیه السلام) در قتلگاه

17 آذر 1393 توسط صالح

چون ز پشت ذوالجناح آمد فرود بر سجود افتاد و رخ بر خاک دوخت در دل گودال کردی بس سجود شد ز فرط سجده رخسارش کبود گفت ای فرمانده امر قضا"الهی” این سر تسلیم و این کوی رضا با تو آن عهدی که بستم روز زر تا دهم در راه ناموس تو سر شکر کامد بر سرم عهد بلا این حسین و این زمین کربلا “الهی"چشم دل برراه.یک پروانه ام تا دهی ره بر درون خانه ام کاش صد جان دگر بودم به تن تا به راهت دادمی ای ذوالمنن جبرئیل آمد شتابان بر زمین از فراز عرش رب العالمین دید صحرایی سراسر لاله زار ارغوان در وی قطار اندر قطار گفت ای فرمانده ملک وجود”حسین” پیشت آوردستم از یزدان درود گفت بر گو ای گزیده کوی یار تا به پیغامش کنم صد جان نثار گفت فرمودت که ای سلطان عشق “حسین“مانکردیم این شهادت بر تو حتم ای جلال کبریایی در تو ختم بس تو را در خون تپیدن اکبرت خون به جای شیر خوردن اصغرت خواه کش خه کشته باش ای شاه عشق هیچ کم ناید تو را از جام عشق خواه جان بستان و خه جان میسپار یار آن یار است و مهر آن مهریار کشته گردی بر شهیدان شه تویی خون بهایت ما ذبیح الله تویی گر کشی جان جهان از جان توست باز عزراییل بر فرمان توست هان بگیر این نامه را دل شاد دار هرچه خواهی دادمت روز ِشمار هم شفاعت هم قیامت زان توست ما سوی الله جمله در فرمان توست داد پاسخ شاه با روح الامین کای امین وحی رب العالمین جبرییلا این بهشت و این بقا کی شود یک موی اکبر را بها؟ گر قیامت خواهی ای روح الامین پیکرصدپاره ی اکبرببین جبرئیلا بسته ایم عهدی من وشاه وجود من همانم عهدم آن عهدی که بود اینکه بینی ازجهان بیگانه ام گنج ویرانی است درویرانه ام زوفزودم آنچه ازخودکاستم"جبرئیلا” من خود این آتش بجان میخواستم جیرئیلا این که بینی نی منم اوست یکسر من همین پیراهنم گفت شاها خواهرانت بی کسند گفت او خود بی کسان را مونس است گفت چشم دخترانت در ره است گفت عشق از دیدن غیرش ببست گفت سجادت فتاده بی طبیب گفت بیماری است خوش دارد حبیب گفت بهرت آب ایوان آورم گفت من از عرش دین آنسو ترم جبرئیلا من ز تو بگذشته ام آب ایوان را در آنسو تشنه ام آب اگر خواهم جهان دریا شود غرق دریا جمله ماهی ها شود گفت خواهد شد سرت زیب سنان گفت:گو باش “او چون خواهد چنین” جان باشد متاعی بس گران بر خزان مفروش یوسف رایگان گفت جانی را که جانان خون بهاست جبرئیلا رایگان گفتن خطاست گفت آوردستم از غیبت سپاه تا کنم زین قوم کافر دل تباه گفت محلاَ خود ز من دارد مدد جبرئیلا آن سپاه بی عدد رشته تدبیرشان در دست ماست هستی ایشان همه از هست ماست آنکه باشد پیر او گردد فلک کی بود محتاج  امداد ملک گر فشانم دست ریزم زآستین صد هزاران جبرئیل راستین جبرئیلا این حدیث محنت ایوب نیست داستان یوسف و یعقوب نیست صبر ایوبت کجا و این بلا؟ این حسین است و زمین کربلا…

 2 نظر
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

خورشید منتظر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • یامهدی
  • صالح
  • حدیث
  • شعر
  • معرفی کتاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس